کربلای یک...

وبلاگ اختصاصی محمد حسین رشیدی (طائف)
کربلای یک...
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

مَحرمی کو که دهم شرح گرفتاری را

مرهمی کو که نهم زخم دل کاری را


با صبا درد دل خویش عیان کردم و گفت

چه کنی گر نکنی چاره ی دل زاری را


آسمان شانه تهی کرد من دیوانه

ز چه رو گام‌ زدم وادی دشواری را


آخر این بلبل شیدا ز سرودن افتاد

گل نیامد که بگیرد ره غمخواری را


مُردم از دوریَت ای دوست کجایی برگرد

تا ببینم نفسی از تو پرستاری را


گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

به دو عالم ندهم لذت بیماری را

"طائف"


پ ن: نمیدونم این بیت آخر مال کدوم شاعره... اگر کسی میدونه بهم بگه لطفا....خیلی این بیت رو دوست دارم...این غزل رو هم به عشق این بیت آخر نوشتم...ان شاءالله که مقبول یار افتد.

  • طائف

شنیدم تو هم اهل آهی، نگاهیتوضیح

تو را جان هر کس که خواهی، نگاهی

بر این زار و خسته بر این دلشکسته

نگاهـــی نـــدارد گناهی، نگاهی

اگر گوشه چشمی نمایی نگیرم

به هر گوش و کُنجی پناهی، نگاهی

دل رومی ام گشته زنگیِ زنگی

امان از گناه و سیاهـی، نگاهی

شدم طعمه ی اختیارات جبری

نجاتم بده از دوراهــــی، نگاهی

گرفــــتار تاریـــکــیات خـــیالم

الا ای که بیرون چاهی، نگاهی

اگر کهربایی چه زحمت که گاهی

کنی جانب خُرده کاهی، نگاهی

ندارم لــــیاقت نگاهم کنی؟ پس

                                  بیا  لا  اقــل  اشتباهی، نگاهی                                  

 "طائف"


پ ن : اردیبهشت ۹۳.

  • طائف

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده ای: 
«باشد که میزِ گوشه ی میخانه ای شوی

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال، 
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه ای شوی

یا اینکه ازتو ، کاسه ی "تاری" در آورند 
شورآفرینِ مطربِ دیوانه ای شوی

یا صندوقی کنند تورا ، قفل پشتِ قفل 
گنجی نهان به سینه ی ویرانه ای شوی

اما زِ سوزِ سینه دعا می کنم تورا، 
چون من مباد آنکه " درِ" خانه ای شوی!

چون من مباد شعله ور و نیمه سوخته، 
روزی قرین ِ آهِ غریبانه ای شوی

چون من مباد آنکه به دستانِ خسته ای، 
در مویِ دخترانِ کسی شانه ای شوی!» 


روزی به یک درخت جوان گفت کُنده ای: 
«باشد که میزِ گوشه ی میخانه ای شوی»

 "حسین جنتی"


پ ن :آثار این شاعر قوی در کتاب "ن" چاپ شده...شاید خیلی جاها باهاش اختلاف سلیقه داشته باشم ولی حقیقتا این قطعه ش مال دلم شد.

  • طائف

*از خویش خبردار و زخود بی خبرم کن

*شیدا کن و آشفته کن و در به درم کن

عمریست که خاکی به سر خویش نکردم

*ای دوست عنایت کن و خاکی به سرم کن

صد بار سیه کاری من قلب تو خون کرد

*یک بار ازین فاجعه خونین جگرم کن

همواره تو بهرم پدری کرده ای اما

*من ناپسرت بوده ام "آقا پسرم" کن

گفتند که یاران خمینی همه رفتند!!

*با قافله ی روح خدا همــسفـرم کن

من شیعه سیدعلیَم مذهبم از اوست

*برمنصب جانبازی او مــفتخــرم کن

*من هیچ تو دریای کرم باز کرم کن

*دیوانه و دیوانه و دیوانه ترم کن

*بر هرچه به جز عشق علی کور وکرم کن

*از آتــــش ارباب وفا شعله ورم کن

*در هم شکن اعضای مرا منکسرم کن

*در دامن گودال به خون غوطه ورم کن

*چون پیکر صد پاره او منتشرم کن

*یا همچو علمدار حرم مختصرم کن

*خاک سیَهم با نظر خویش زرَم کن 

* یعنی که سرانجام مرا خاک حرم کن

                   "طائف"

               "تابستان 90 "


پ ن 1:  *یا در دل گودال به خون غوطه ورم کن... *یا سوخته ی آتش دیوار و درم کن.

پ ن 2 : آخر همه مصراع های *دار یه "لطفا" اضافه کنین.

  • طائف

خدایا اگر دوستم داری.... نه... اگر خیلی دوستم داری.... در نیمه های شب آن ساعتی که همه خوابند از خواب ناز بیدارم کن....میخواهم صورتم را بگذارم روی فرش خانه و گریه کنم و مدام زیر لب بگویم...."خدایا نکنه دیگه دوسم نداری؟؟"... و تو باز هم اگر خیلی دوستم داری برای فردایش دوباره بیدارم کن تا من باز  همان کار را بکنم ....خدایا ....بیا این بازی ِ هر شبمان باشد....لطفا.

باشد؟...لطفا.


پ ن : آرزویی که هنوز هم آرزوست.

  • طائف

دُم مارمولک را دیده ای وقتی کنده میشود چقدر تکان میخورد و بی قراری میکند؟؟ درست فهمیده ای طاقت دوری را ندارد.... هنوز تعلق خاطر دارد...اما اندکی که می گذرد با شرایط جدید اُنس می گیرد و آرام میشود...درست مثل همان ماهی قرمزی که وقتی بچه بودیم از تنگ بیرون می آوردیم و با تقلا کردنش از زنده بودنش مطمئن میشدیم....دل هم همینطور است وقتی کنده میشود تا مدتی تقلا میکند و بی قراری...اما بعد از مدتی أنس جدید میگیرد و آرام می شود...با این تفاوت که آرامش دم مارمولک و ماهی قرمز در مرگ است و آرامش دل در زندگی...

  • طائف

گاهی اوقات ....نفس انسان مانند دختر بچه ای خوشکل و دوست داشتنی با چشمانی روشن و موهایی طلایی.....می آید و دستانش رو دور پایت حلقه میکند و آنقدر غمزه میریزد که میخواهی او را بخوری.....اما‌درست همان لحظه است که باید دشنه ای برداری و در حلقوم نفست فرو کنی.....


پ ن : جور دیگه بلد نبودم توصیفش کنم

  • طائف

خیلی به گردنم حق داشت، اما گمان کنم بارمنتی که آن سیلی بر گُرده ام انداخت بیشتر از ما بقی بود....خدا رحمت کند آن آفتابی که چارشنبه شبها در خیابان ایران، انتهای کوچه ملکی یک ساعتی طلوع میکرد....آقا مجتبی را میگویم... خودم از منبع فیضش شنیدم که میگفت گاهی اوقات سیلی ها اثر سازنده دارند.
بله گاهی اوقات می طلبد انسان یکی را پیدا کند و بگوید یک سیلی مردانه مرا بزن که بدجور سیلی لازمم...


پ ن : چندی بوَد که سیلی مردانم آرزوست.

  • طائف

منظره رو میشه فیلم و عکس گرفت......صدا رو میشه ضبط کرد......ولی رایحه و بو رو کاریش نمیشه کرد....کاش میتونستم یه جوری ضبطش کنم این بویی که گلدون همسایه پایینیمون تو راهرو ساختمون راه انداخته... شیدایی و جنون و تغزل و سکوت و فریاد و مستی و لطمه و گریبان پاره کردن و سر به بیابون گذاشتن و همه رو اینجا به معرض نمایش گذاشته.....نمیدونم اسمش چیه ولی کُشنده س... 


پ ن: چرا بو رو نمیشه ضبط کرد ))):

  • طائف

دلم نیزار سوزان است و خاکستر نمی گردد

حریف شعله اش باران چشم تر نمی گردد


چه بی رحمانه غم بگذشت از حد شکیبایی

روانم را ربود و سوی پیکر بر نمی گردد


بهار آرزویم کرد بر تن رخت پاییزی

خدا داند که این آبان غم آذر نمی گردد


اگر چه‌خانه لبریز از محبت‌ها ولی مادر

برای طفل بی مادر کسی مادر نمی گردد


ز دستان نوازش پیشه ممنونم ولی یاری

به جز مادر مجیب این دل مضطر نمی گردد


بیا مادر بگیر از صورتم اشک یتیمی را

که با دوریّت اوضاع دلم بهتر نمی گردد


بیا و لا اقل بی تابی بابا تماشا کن

مگر همسر شریک غصه شوهر نمی گردد


دلا آیین چرخ این است گه با تو گهی بی تو

قمر همواره با میلت پی اختر نمی گردد


چه بد هنگام دانستم بهای نعمت مادر

کنون کز دیده پنهان گشت و بر دیگر نمی گردد

   "طائف"


پ ن: حسام الدین حیدری....دانش آموزی که ۲۸ آبان ۸۸ بی مادر شد ... این غزلو تسلای دل نازکش نوشتم. 

  • طائف