کربلای یک...

وبلاگ اختصاصی محمد حسین رشیدی (طائف)
کربلای یک...
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت ام البنین سلام الله علیها» ثبت شده است

خاری از مرتبه ی یاس سخن می گوید

خسی از چشمه احساس سخن می گوید

حَـجَـر خـاره از الماس سخن می گوید

شاعر از مادر عباس سخن می گوید

شعر نا قابل ما و کرم قابل تو

همه ی هستی ما نذر ابوفاضل تو

 

هر کجا دل به میان آمده دلدار تویی

عارف کامله ی واصله ی یار تویی

بعد زهرا به علی یار وفادار تویی

شاهد گریه ی مولا به شب تار تویی

دیده ای از غم جانکاه چه ها می گوید

ضجه هایش به دل چاه چه ها می گوید

 

جگرت پاره شد از آه جگر فرسایش

دیده ات کاسه ی خون گشت ز واویلایش

وای  از  دیدن  لرزیدن  زانوهایش

هق هق نیمه شب و ناله ی یا زهرایش

گشت هر بار علی از غم زهرا مدهـوش

کُشته ی فاطمه را مهر تو آورد به هوش

 

همه جا حامی و همپای علی ام بنین

بَـدَل کامـل زهرای علی ام بنین

بانوی بیت معلای علی ام بنین

مادر شیر پسرهای علی ام بنین

هرکه با مهر تو پَر سوی خدا می گیرد

علوی می میرد ، مرتضوی می میرد

 

تو همانی که از اول شده شیدای حسین

ضربان دلت آهنگ دل آرای حسین

لای لایی اباالفضل تو آوای "حسین"

عشقت این بود شود طفل تو سقای حسین

عاقبت هم پسرت ساقی اربابش شد

آب اما به خدا گوهــر نایابـش شد

 

ماهتاب تو چه اوصاف نکویی دارد

هر شب از اشک مناجات وضویی دارد

هر کسی با پسرت سرّ مگویــی دارد

خوش به احوال سکینه چه عمویی دارد

مشق روز و شب او نام ابوفاضل و بس

به کسی غیر ابالفضل نداده دل و بس

 

بوَد از جنس عمویش همه آب و گل او

مشک صد پاره بود بانی خون دل او

چه کند گوهر اشک است فقط حاصل او

آخرین خنده ی عباس بود قاتــل او

سینه اش از غم عـباس بود آکنـده

زیر لب زمزمه دارد که "عمو شرمنده"

 

کاش بغض گلوی خویش فرو می خوردم

کاش از آتش جانسوز عطش می مردم

سخنی پیش تو از آب نمی آوُردم

با نـگاهم چقدر قلب تو را آزردم

شرم گینم ز رخ ام بنین ، می سوزم

با چه رویی نگهم را به نگاهش دوزم

 

یاد داری که قد یوسف زهرا تا شد؟

آن زمانی که عمود آمد و فرقت وا شد؟

تیر ها از همه سو بر تن پاکت جا شد؟

ناگهان بر سر رأس و بدنت دعوا شد؟

نه فقط نیزه و شمشیر و سنان کشت تو را

ترک روی لب دخترکان کشت تو را

 

رفتی و لشکر بابای من از هم پاشید

رفتی و حرمله بر غربت بابا خندید

رفتی و عربده ی شمر به گوشم پیچید

معجر از روی سرم خولی نامرد کشید

لکه ابر سیهی روی مرا پوشانده

رد سیلی سنان بر رخ من جا مانده

"طائف"

 

پ ن : زین شعر پس و پیشم امید کرم دارم!

 

  • طائف