کربلای یک...

وبلاگ اختصاصی محمد حسین رشیدی (طائف)
کربلای یک...
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندها

۱۰ مطلب با موضوع «دل نوشت :: سرد و خشک» ثبت شده است

بهدادم و افتاده ام از کینه ی ژوری

در ورطه ی    بی رحمی   امّا   و    اگرها

"طائف"

 

3

  • طائف

غمگسار و همدم روز مبادا هیـچـکس

حامی دیروز و پشتیبان فردا هیچـکس

راز دل با هرکسی گفتیم شد ضرب المثل

هیچکس مرد رفاقت نیست الّا "هیچکس"

"طائف"

پ ن: هو الذی لیس کمثله شی

  • طائف

یارب بسوز ریشه ی هر کینه توز را

در گیر و دار معرکه آتش فروز را

یارب به داغ همت و چمران و باکری

آتش بزن عوامل "آمد نیوز" را

"طائف"

  • طائف

ای شیخ نبینم غم برجام ببینی

بر کالبد 2030ات شمع بچینی

ای شیخ نبینم که ز مداحی میثم

مجبور شوی در صف دوم بنشینی

"طائف"

  • طائف

روزگاری وقتی اسم قهرمان المپیک میومد ناخود آگاه در برابر عظمت اون ورزشکار کرنش میکردم... اما الان المپیک چه اعتباری داره؟؟... داشتن مدالش چه افتخاری داره؟؟... چه ملاکی برای تعیین برنده و بازنده داره؟؟...



پ ن : البته کرنش ما درمقابل کیانوش رستمی و سهراب مرادی و سعید عبد ولی پا برجاست... بلکه مضاعف از قبل

  • طائف
استغفرالله... به خاطر لحظات پاک و خوبم ... استغفرالله ... به خاطر همه دعا کردنام... استغفرالله .... به خاطر همه اشکام و ناله های شب قدرم... منو ببخش...نه اشکم اشک بود... نه نالم ناله بود... نه دعام دعا ... قرار بود درد امام زمانم به جونم باشه... ولی درد من به جون امام شد... وای وای.... مثل هر سال... دوباره گردنمو کج کردم گفتم یا صاحب الزمان آدمم کن... مشکلات اقتصادیمو برطرف کن... یه پسر بهم بده سالم و صالح... فلان مرض و بیماری...فلان درد... فلان درد... یه لیست بلند بالا از دردامو دادم به امامم... آخ آخ ... دردمو دادم بهش و بعدش گفتم دردت به جونم ...

دردم به جونش شد و گفتم دردت به جونم... آقااااااااااا... غلطی بود که کردم... مثل همیشه... غلط کردم...

کاش عوض اینکه هی بهت بگم چی میخوام ... یه بار میگفتم چی میخوای... شاید واقعا صداتو میشنیدم... شاید منو لایق صحبت می دیدی... که ندیدی.
قربونت برم ... حالا که به دلم رجوع میکنم قشنگ صداتو میشنوم... چیزایی که ازم میخوایو میشنوم...

شاید اگه یکیشو مرد و مردونه تا شب قدر سال دیگه براورده کنم خیلی زود تر از اونی که فکرشو کنم بیای...

پ ن : به امید روزی که با افتخار بگم من اومدم حالا تو بیا...

  • طائف

باسلام...

بدینوسیله به درک واصل شدن بنده ی شیطان، خائن الحرمین، پادشاه ستمگر و کودک کش عربستان سعودی را خدمت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) ، نایب بر حقشان امام خامنه ای و همه دوستان و همسنگریهای عزیزم تبریک و همچنین به جناب آقای رئیس جمهور، ظریف، هاشمی و سایر دوستان و دلسپردگان آن ملعون تسلیت و تعزیت عرض می نمایم.

  • طائف

سکانس اول: امام رضا بانو خیزران را صدا می زند و می فرماید قنداقه ی جوادم را بده.... بانو هم قنداقه جوادش را مضطر و نگران به امام رضا می دهد...مولا قنداقه را می گیرد و می آورد پیشاروی لشکر و صدا می زند... آیا نمی بینید این کودک چطور از تشنگی تلظی می کند؟؟...چه آبش بدهید چه ندهید این طفل می میرد(حالت تلظی).‌هنوز امام رضا حرفشان تمام نشده که ناگاه... خون گلوی جوادش می پاشد به صورت مبارک امام... امام قنداقه خونی جواد را زیر عبا پنهان می کند... چند قدمی می آید سمت خیمه بانو خیزران....اما دوباره بر می گردد... خدایا جواد را با حلقوم پاره چگونه تحویل خیزران دهم؟؟... مسیرش را تغییر می دهد می آید پشت خیمه خودش قبر کوچکی برای جوادش می کند و اورا به خون گلویش غسل می دهد و بر بدنش نماز میخواند و با دست خودش روی جواد ششماهه اش خاک می ریزد .... ناگاه ضجه ی بانو خیزران بلند می شود.


سکانس دوم: جوادش اذن میدان می خواهد...امام رضا بدون درنگ اذن جهاد میدهد...گویا جواد برای اهدای جان عطش دارد...شتابان راهی میدان می شود...اما از پشت می شنود که پدر پیرش میگوید جوادم اندکی آهسته تر...چند قدم مقابل دیدگانم راه برو عزیز دلم...جواد چند قدمی راه می رود و پدر را یاد پیامبر می اندازد و گریه اش را جاری می کند...اما لحظاتی بعد همین جواد را مقابل چشمان امام رضا اربا اربا میکنند...امام رضا خودش را به زحمت به بالین جواد  می رساند و صورت به صورت جوادش می نهد و هفت مرتبه از جگر آتش گرفته ناله می زند "ولدی"...جواد جان بعد از تو اُف بر این دنیا... جواد جان بنگر این لشکر چگونه به اشک غربت پدرت می خندند.

اینجا خدا معصومه خاتون را به امام رضا می رساند... وگرنه با ولدیِ هشتم روح از جسم شریف امام مفارقت می کند...به اتفاق بانو معصومه و جوانان بنی هاشم قطعه های بدن جواد را می ریزند داخل عبای امام و جواد را می آورند به خیمه شهدا...همانجایی که جواد های دیگر خوابیده اند...


سکانس سوم: بانو معصومه ی کبری بالای تل معصومیه ایستاده است و نگاهش جانب گودال خیره شده است... گرگ های بیابان دورتا دور یوسفش را گرفته اند... زیرلب فقط میگوید غریب مادر رضا.... میگوید: داداش کاش به جای تو سر معصومه را ببرند و تو را رهاکنند... از آنسو عده ای وحشی به سمت خیام امام رضا حمله ور شده اند... زن و بچه امام رضا از خیمه ها بیرون میدوند... بعضی زنها و کودکان خودشان را می رسانند بالای تل معصومیه.... بانو معصومه چشم دخترکی را می گیرد که مبادا ببیند...

نیزه دار با نیزه می زند... شمشیر دار با شمشیر... کمان دار باتیر...عده ای با سنگ...خدایا به کدامین گناه سنگسارش می کنند؟؟... گرگهای پیر و ناتوان هم با عصا می زنند...

ناگهان گودال از سرو صدا می افتد...دور تا دور امام رضا شلوغ است شلوغ شلوغ اما بی صدا.... گویا همه منتظر جنایت مأمونند.... ناگهان از مرکز ازدحام خون امام فوّاره میزند....معصومه با صورت زمین می خورد.... لشکر سه مرتبه فریاد می زنند " الله اکبر".... فی سبیل الله امام رضا را کشتند.


پ ن : السلام علی الذبیح العطشان.

  • طائف

گاهی اوقات ....نفس انسان مانند دختر بچه ای خوشکل و دوست داشتنی با چشمانی روشن و موهایی طلایی.....می آید و دستانش رو دور پایت حلقه میکند و آنقدر غمزه میریزد که میخواهی او را بخوری.....اما‌درست همان لحظه است که باید دشنه ای برداری و در حلقوم نفست فرو کنی.....


پ ن : جور دیگه بلد نبودم توصیفش کنم

  • طائف

خیلی به گردنم حق داشت، اما گمان کنم بارمنتی که آن سیلی بر گُرده ام انداخت بیشتر از ما بقی بود....خدا رحمت کند آن آفتابی که چارشنبه شبها در خیابان ایران، انتهای کوچه ملکی یک ساعتی طلوع میکرد....آقا مجتبی را میگویم... خودم از منبع فیضش شنیدم که میگفت گاهی اوقات سیلی ها اثر سازنده دارند.
بله گاهی اوقات می طلبد انسان یکی را پیدا کند و بگوید یک سیلی مردانه مرا بزن که بدجور سیلی لازمم...


پ ن : چندی بوَد که سیلی مردانم آرزوست.

  • طائف