عسل تلخ...
چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ
ناخـواسته شد مـرتکـب قتل دل مـن
آنگـونه کـه افـتاد به جـان غـزل من
با تیشه ی نقدش همـه شعر مرا ریخت
احساس من، اندیشه من، حرف دل من
کانونِ توجـه شد و افسـوس نگـردید
یک چشم، تماشاگـر عکس العمل من
جوشیدم و قُل قُل زدم از بسکه اثرکرد
"بسم الله" او بیشتر از "چـارقل" من
من شَهد سرودم ولی از بخت بدم رفت
درکام هـمه تلخـی قـند و عسـل من
بیچاره ندانست که نانش غـزل ماست
بگـذار به جایی برسـد از قـِبـل مـن
بگـذار که پیـروز شـود نقـد نحیفش
بگـذار که مغـلوب شـود شعر یل من
"طائف"