هرکس که چادر میکند بر سر که مومن نیست
من از حجاب بی حیاها سخت می ترسم...
علی مولا علی مولا...
تو ذوالجلال و ذوالکرمی تو قبله ی بیت الحرمی
این اعتـقاد و بـاورمه که صاحب الاختیارمی
یل بدر و شیر خندق فاتح میدان خیبر
شـده کامل با ولای تو رسالات پیمبر
تویی تنها همسر و همسنگر زهرای اطهر
مـا تـا عنـایات علـی و فاطـمه داریـم
کِی دیگر از دشمن هراس و واهمه داریم
هیهات منّاالذّله...
یا حسین جان یا حسین جان...
جَـوونی ما فـدای تو بهشت ما روضه های تو
آرزومونه شهید شدن تو راه کرب و بلای تو
مث اون اسطوره های عزت و مردی و ایثار
مث اون جان برکفای عرصه ی خونین پیکار
مث مهدی نادری و مثل حاج مهدی علمدار
تو لحظه های عاشقی سید الشهدا (ع)
خالیه جای لاله های مسجد الزهرا (س)
هیهات منّاالذّله...
اباصـالح اباصـالح ...
منتقـم خون فاطمه وارث سردار علقـمه
با ذوالفقار علی بده به ظلمت دنیا خاتـمه
ریشه کن آل سعودُ با دم یا مرتضی کن
با دم یا فاطمه کاخ سفیدُ کربلا کن
سر مزدوران اسرائیلیُ از تن جدا کن
یاری نمـا ایـن انقـلاب و مـلّت مـا را
ایـن رهـبر آزاده ی بـا غـیرت مـا را
هیهات منّاالذّله...
سبک اجرا:
"شب اول"
ای شاهنـشـاه بی قرینه
میا به این شهر جفا و کینه
جـان زینب ، جان سکینه
میا به این شهر جفا و کینه
جان مسلم فـدای جـانت
حمیده ی من نذر دخترانت
قربان طفل شـیرین زبانت
حمیده ی من نذر دخترانت
"شب دوم"
با سربازان بی نظیرش
به کربلا آمد حسین زهرا
با پرچمداری وزیرش
به کربلا آمد حسین زهرا
با یاس و ارغوان و لاله
به کربلا آمد حسین زهرا
همراه زهرای سه ساله
به کربلا آمد حسین زهرا
"شب سوم"
آیـات کـوثر حسـینم
سه سالگی مادر حسینم
یاس و نیلوفر حسینم
سه سالگی مادر حسینم
تیـمار حنـجر حسینم
سه سالگی مادر حسینم
در آغوشـم سر حسینم
سه سالگی مادر حسینم
"شب چهارم"
قــربان غربتت برادر
محمد و عونم فدای اصغر
یابن الزهرا نمرده خواهر
محمد و عونم فدای اصغر
شیران حیدرند و جعفر
محمد و عونم فدای اصغر
شـاگـردان علـی اکبر
محمد و عونم فدای اصغر
"شب پنجم"
عمه داغ عمو مرا کشت
تو را به جان فاطمه رها کن
این بغض در گلو مرا کشت
تو را به جان فاطمه رها کن
بگذار از خیمه پر بگیرم
تو را به ارواح خاک ابالفضل
در یاری عـمو بمـیرم
تو را به ارواح خاک ابالفضل
"شب ششم"
میگیرم ای قوم حرامی
شبیه بابا نیزه ی جمل را
می کارم در گلوی شامی
شبیه بابا نیزه ی جمل را
میگیرم انـتقـام سیلی
از این تبار قنفذ و مغیره
حق بانـوی چهره نیلی
از این تبار قنفذ و مغیره
"شب هفتم"
لبخندت شد قـاتل مادر
خدا نگهدارت خوشکل مادر
جـاماندی کنج دل مادر
خدا نگهدارت خوشکل مادر
آبـروی مـرا خـریدی
وقتی از آغوش بابا پریدی
تا عمو محسن پرکشیدی
وقتی از آغوش بابا پریدی
"شب هشتم"
با دست تو شکار کوفی
چه دیدنی شد ای حیدر بابا
فریاد الـفرار کوفی
شنیدنی شد ای حیدر بابا
لشکر با یک حمله دوتا شد
ولی بیا خیمه دل نگرانم
بین لشکر کوچه بنا شد
علی بیا خیمه دل نگرانم
"شب نهم"
ای مشک بی وفا چه کردی
خجالتم دادی پیش سکینه
آبـروی مرا چـه کردی
خجالتم دادی پیش سکینه
بهتر که علـقمه بمـانم
که روی دیدار حرم ندارم
در پیـش فاطمه بمانم
که روی دیدار حرم ندارم
"شب دهم"
ساعات آخر حسین است
شب فراق خواهر حسین است
آشفته مادر حسین است
شب فراق خواهر حسین است
امشب خیمه امن و امان است
ولی چرا زینب دل نگران است
سقـا بر خـیمه پاسبان است
ولی چرا زینب دل نگران است
سبک اجرا
"ابتکار نامه"
بانوی نمونه ی دلاور، معصومه ابتکار، بی شک
بی باک و قلندر و تکاور، معصومه ابتکار، بی شک
دائم پی حلّ معضلات و بهتر شدن تعاملات است
بنیان کَن مشکلات کشور، معصومه ابتکار بی شک
از هر چه و هر کجا بخواهی کلّی سخنان تازه دارد
از خرد و کلان درآورد سر، معصومه ابتکار، بی شک
هم در صفحات فیسبوک است ، هم توی رسانه های غربی
فعّال ، هم اینور و هم آنور، معصومه ابتکار، بی شک
هم مانتوی او به رنگ کوهست ، هم روسریَش به رنگ جنگل
تندیس طبیعت است دیگر، معصومه ابتکار، بی شک
با ایده ی واردات بنزین ، شد شهرِ سیاهمان "پَـرِ قو"
تِز داد و چنین نمود محشر، معصومه ابتکار، بی شک
با گرد و غبار در نبرد است ، دنبال شکار ریزگرد است
با تیر و کمان و گُرز و خنجر، معصومه ابتکار، بی شک
حامی حقوق هرچه جاندار، از شیر و پلنگ و ببر وکفتار
تا قاطـرِ مـاده و بُز نَـر، معصـومه ابتکار، بی شک
دنبال سلامت خَر و خِرس ، روباه و شغال و گربه و سگ
گوریل و گراز و گرگ و عَنتر، معصومه ابتکار، بی شک
انسان و چـرنده و خـزنده ، هسـتند برای او بـرابر
بیند همه را به چشم خواهر، معصومه ابتکار، بی شک
حتی پشه ریزه های تهران ، هستند گرامی و عزیزش
با دیدنشان شود جوان تر، معصومه ابتکار، بی شک
در آخر کار بار دیگر، با صوت رسا همه بگوییم :
بانوی نمونه ی دلاور، معصومه ابتکار، بی شک
"طائف"
ناخـواسته شد مـرتکـب قتل دل مـن
آنگـونه کـه افـتاد به جـان غـزل من
با تیشه ی نقدش همـه شعر مرا ریخت
احساس من، اندیشه من، حرف دل من
کانونِ توجـه شد و افسـوس نگـردید
یک چشم، تماشاگـر عکس العمل من
جوشیدم و قُل قُل زدم از بسکه اثرکرد
"بسم الله" او بیشتر از "چـارقل" من
من شَهد سرودم ولی از بخت بدم رفت
درکام هـمه تلخـی قـند و عسـل من
بیچاره ندانست که نانش غـزل ماست
بگـذار به جایی برسـد از قـِبـل مـن
بگـذار که پیـروز شـود نقـد نحیفش
بگـذار که مغـلوب شـود شعر یل من
"طائف"
ارض و سمـا طالـب فریاد جهانـگیر توست
کون و مـکان منتـظر غـرّش تکبیر توست
حکمت و قسمت همه در پنجه تدبیر توست
نـوبت آن است شود بر همـگان آشـکار
هیبت پروردگار و هیـمنه ی ذوالـفـقار
ای شَه افلاک ببین حال زمین دَرهم است
چـَنـبـَر ابلیس به حلقوم بنـی آدم است
ریشه ی زور و زر و تزویر بسی محکم است
هرچه بگوییم ازین بی سروسامان کم است
جلوه نما تا شـود آییـنه ی این روزگـار
هیبت پـروردگار و هیمنـه ی ذوالـفقار
هر طرفی می نگری سُلطه ظالم به پاست
سیطره ی قوم ستم بر سر هر بی نواست
پاسخ اشک فقـرا قهـقهـه ی اغنیاست
بر لب هر درد کشیده همه شب ربّناست
تا دهـد اِتمام به تلخیِ شـب انـتـظار
هیبت پروردگار و هیمنه ی ذوالـفـقار
خطّه اسلام شده طُعمه حِـرص و هوس
امّت مـظلوم فلسطین همه حبسِ قفس
داعش خونریز گرفته است ز مردم نفس
بانی هرتوطئه شیطان بزرگ است و بس
بانی هر توطئه را سخـت کند تار و مار
هیبت پروردگار و هیمنه ی ذوالـفـقار
"بانی هر توطئه" صد ننگ به نیـرنگ تو
خون عزیزان یمن می چکد از چنگ تو
آل سعـودنـد هـمه نوکـر اَلـدَنگ تو
ما نهراسـیم ازیـن زمزمه ی جنگ تو
می کِشد آخر به رُخت ملّت حیدرتبـار
هیبت پـروردگار و هیمنـه ی ذوالـفـقار
شیعه فدای سر مولاش کند هست و نیست
امـرِخدا و پسـر فاطمـه با هـم یکیـست
ملّـت ما منتـظر یک نفـس رهـبـریست
هــیبت پروردگار و هیمنه ی ذوالـفقار
شـیر ندیدیم که میدان به سگی وانهد!
شیـعه کـجا منفعلِ دشمن مـولا شود؟
وای اگر خامنه ای حـکم جهادم دهـد
ارتـش دنـیا نتـواند کـه مـهارم کند
کوه بنا می کند از جمجمه ی بی شـمار
هـیبت پروردگار و هیمنه ی ذوالـفقار
"طائف"
پ ن : الحمدلله رب العالمین.
پ ن2: آیه منقوش سر در اینجا.
حس عجیبی به آدم دست میده وقتی نوشته های قدیمی خودشو مرور میکنه... یه حسی مثل ورق زدن آلبوم عکس... آلبوم عکسو که ورق میزنی هی متناسب با هر عکسی میمیک صورتت واکنش نشون میده... گاهی اوقات لبخند میزنی... گاهی تعجب میکنی... گاهی یه "هعیییی روزگار" میگی (با میمیک چهره ت)... گاهی اوقاتم کار از چهره میگذره ... چشمت تغییر میمیک میده... با دیدن یه عکس یهو میزنی زیر گریه...از اون گریه ها که خیلی وقت بود دنبالش بودی... بگذریم.
یکی ازون نوشته ها که خیلی ازش خاطره دارم این بود...
واقعا نمیدونم چی شد که اینا رو نوشتم ولی بدجور دلم میخواد یکی دیگه تو این مایه ها کار کنم:
میکده فصیح الزمان ...
گاهی غزلهایی وارد زندگی ات میشوند که یا نباید اعتنایشان کنی یا اگر کردی باید تا آخر عمر مهمانی اش را پذیرا باشی...
قصه از آنجا کلید میخورد که اولین پیمانه را فصیح الزمان رضوانی تعارفت میکند و تو مثل همیشه بازی اش را میخوری...
"همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی"
با همان جرعه اول چنان سرت را گرم میکند و تو چنان نعره ات بلند می شود که ... لا جرعه ی عطش شکن
فصیح الزمان سرخوشانه پیمانه بعدی را دست احساست میدهد و تو بار دیگر بازی اش را می خوری...
"همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی"
میخواستی ننوشی...نوشیدی؟؟ پس نوش جان کن...
"بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی"
او تعارفت میکند و تو هم مثل همیشه...حواست نیست سر از کجا در می آوری...داغی نمیدانی...
قصه میرسد به آنجا که فصیح الزمان پیمانه ی دُردی را دست احساست میدهد و تو باز هم.... لاجرعه ی عطش شکن...
اما تا میخواهی سر بکشی ناگهان موسیقی میکده نواخته میشود و دف نوازان و چنگ آوازان سر به سر احساست میگذارند...
چشمهای بی رمقت را باز میکنی و میبینی در میانِ دف نوازان رقاصه ها عرض اندام میکنند... سرت را بر میگردانی که حساب این می و مستی را از این قبایح الصوَر جدا کنی... ناگهان میبینی چنگ آوازان را که لابلای نیزه داران ایستاده اند... سرت را بالا میبری که آخرین قطرات پیمانه ات از کف نرود ناگهان چیزی را میبینی که نباید ببینی...... لاجرعه ی عطش شکن...قرآنِ بخون نشسته را بر سر نی!!
پیمانه از دستت رها می شود و بر زمین می افتد...قرار بود این جرعه عطش شکن شود اما پیمانه شکن شد....از همان یکی دو قطره ی دُردی... در و دیوار میکده ی فصیح را خون گرفت...
چه کرد این جرعه ی آخر با احساست؟؟؟
"همه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی"
پ ن : نسیم گیسوی خون را دمی تکان میداد....بدین بهانه گل زخم را نشان میداد.
+ السلام علی الرئوس المشالات.
فهمیده ام که ظرفیت و صبر دو مقوله جدایند.
پ ن 1 : ظرف را داریم اما صبر را باید داشته باشیم ... لا یکلف الله نفساً الّا وسعها.
پ ن 2 : صبر اگر اندازه ظرف شد،خدا ظرف را بزرگ تر میکند.
پ ن 3 : صبر همیشه باید خودش را اندازه ظرف کند.
پ ن 4 : شُکر ظرف، صبر است
پ ن 5 : صبر یعنی استفاده صحیح از ظرف.
پ ن 6 : شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
پ ن 7 : پ ن 2 = پ ن 6
ختم الکلام : قالت الزینب سلام الله علیها : ما رأیت الّا جمیلاً
این چه وضعیه؟؟
اصلا حال نوشتن و سرودن ندارم...
بعضی وقتا چنان ذوقت و شوقی داری که واقعا نمیدونی با این همه تراوش احساس چه کنی.
بعضی وقتام اینطوری میشی... عین "جسم صلب"...
نه انعطافی... نه طراوتی... نه حرکتی... اینطوری: هععععععععععععع
پ ن : جسم صلب برای تخریب و ضربه زدن عالیه.