دلم نیزار سوزان است و خاکستر نمی گردد
حریف شعله اش باران چشم تر نمی گردد
چه بی رحمانه غم بگذشت از حد شکیبایی
روانم را ربود و سوی پیکر بر نمی گردد
بهار آرزویم کرد بر تن رخت پاییزی
خدا داند که این آبان غم آذر نمی گردد
اگر چهخانه لبریز از محبتها ولی مادر
برای طفل بی مادر کسی مادر نمی گردد
ز دستان نوازش پیشه ممنونم ولی یاری
به جز مادر مجیب این دل مضطر نمی گردد
بیا مادر بگیر از صورتم اشک یتیمی را
که با دوریّت اوضاع دلم بهتر نمی گردد
بیا و لا اقل بی تابی بابا تماشا کن
مگر همسر شریک غصه شوهر نمی گردد
دلا آیین چرخ این است گه با تو گهی بی تو
قمر همواره با میلت پی اختر نمی گردد
چه بد هنگام دانستم بهای نعمت مادر
کنون کز دیده پنهان گشت و بر دیگر نمی گردد
"طائف"
پ ن: حسام الدین حیدری....دانش آموزی که ۲۸ آبان ۸۸ بی مادر شد ... این غزلو تسلای دل نازکش نوشتم.