روزی به یک درخت جوان گفت کُنده ای:
«باشد که میزِ گوشه ی میخانه ای شوی
تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال،
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه ای شوی
یا اینکه ازتو ، کاسه ی "تاری" در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه ای شوی
یا صندوقی کنند تورا ، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه ی ویرانه ای شوی
اما زِ سوزِ سینه دعا می کنم تورا،
چون من مباد آنکه " درِ" خانه ای شوی!
چون من مباد شعله ور و نیمه سوخته،
روزی قرین ِ آهِ غریبانه ای شوی
چون من مباد آنکه به دستانِ خسته ای،
در مویِ دخترانِ کسی شانه ای شوی!»
روزی به یک درخت جوان گفت کُنده ای:
«باشد که میزِ گوشه ی میخانه ای شوی»
"حسین جنتی"
پ ن :آثار این شاعر قوی در کتاب "ن" چاپ شده...شاید خیلی جاها باهاش اختلاف سلیقه داشته باشم ولی حقیقتا این قطعه ش مال دلم شد.